جعفر آباد
 
نويسندگان
مطالب تصادفی
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 0
دیروز : 0
افراد آنلاین : 1
همه : 0
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
چت باکس

يك فروشنده در دكان خود, يك طوطي سبز و زيبا داشت. طوطي, مثل آدم ها حرف مي زد و زبان انسان ها را بلد بود. نگهبان فروشگاه بود و با مشتري ها شوخي مي كرد و آنها را مي خنداند. و بازار فروشنده را گرم مي كرد.


يك روز از يك فروشگاه به طرف ديگر پريد. بالش به شيشة روغن خورد. شيشه افتاد و شكست و روغن ها ريخت. وقتي فروشنده آمد, ديد كه روغن ها ريخته و دكان چرب و كثيف شده است. فهميد كه كار طوطي است. چوب برداشت و بر سر طوطي زد. سر طوطي زخمي شد و موهايش ريخت و كَچَل شد. سرش طاس طاس شد.


طوطي ديگر سخن نمي گفت و شيرين سخني نمي كرد. فروشنده و مشتري هايش ناراحت بودند. مرد فروشنده از كار خود پيشمان بود و مي گفت كاش دستم مي شكست تا طوطي را نمي زدم او دعا مي كرد تا طوطي دوباره سخن بگويد و بازار او را گرم كند.


روزي فروشنده غمگين كنار دكان نشسته بود. يك مرد كچل طاس از خيابان مي گذشت سرش صاف صاف بود مثل پشت كاسة مسي.


ناگهان طوطي گفت: اي مرد كچل , چرا شيشة روغن را شكستي و كچل شدي؟


تو با اين كار به انجمن كچل ها آمدي و عضو انجمن ما شدي¿ نبايد روغن ها را مي ريختي. مردم از مقايسة طوطي خنديدند. او فكر مي كرد هر كه كچل باشد. روغن ريخته است.

 

امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۰ تير ۱۳۹۸ ] [ ۰۳:۵۷:۳۳ ] [ اكبر اعلمي ]
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
امکانات وب